براي آنهايي كه در سختي ها دوست و همراهند

يادم نرفته است و نمي رود ، همين پارسال بود كه همسر و همراه زندگييم ، در پس يك عمل جراحي حدود 6 ماه دوران نقاهت را مي بايست بگذراند.

يادم نرفته است در آن ايام سخت ، چه مهربان و صميمي تلاش مي كرديد روزهاي سخت را براي من و خانواده ام  راحت كنيد.

چه روزها به بهانه هاي ساختگي و شيرين ،سفره تان را در منزل ما پهن كرديد ، تا همسرم دلتنگ آشپزخانه نشود.

يادتان هست حتي شب چله و يلداي بلند و زيبايتان را به منزل ما آورديد تادرازاي شب چله بر ما كوتاه شود، هنوز مزه و شوري آجيل هاي  دوستي و مهرباني شما را در آن شب ،  زير زبانم مزه مزه مي كنم تا هيچگاه فراموش نكنم كه در سختي ها چه كساني همراهيم كردند وبه سراغم آمدند.

كاش ! مي توانستم به رسم ادب ،مهرباني و انسانيت نام شما را بياورم و از صميم قلب از شما سپاسگزار باشم ، ولي از آن مي ترسم  كه زبان قاصر و قلم ناتوان و بي جوهرم نتوانند اداي دين كنند و سپاسم ، ناسپاسي شود.

چگونه مي توانم بارش و  زلالي قطرات اشك شما راكه در پشت اتاق عمل مي باريدند جبران كنم ؟

آيا در ديده كويري و بي باران من ، اشكي  جرأت باريدن در مقابل آن سيل زلال اشك هاي ناب  و مهربان شما  را دارد؟

دلم مي خواست آموزگار بودم  ،همين فردا ،در ماه مهر به دانش آموزانم مي گفتم  : براي دوستان روزهاي سخت خود انشا بنويسيد  و براي آنها يك خرمن گل رز و ميخك تحفه بدهيد.

دلم مي خواست خطاط بودم  و به شاگردانم همواره سرمشق دوستي و مهرباني با تو را مي دادم.

دلم مي خواست نقاش بودم ، دريايي مي كشيدم به وسعت نگاه مهربان تو  و آنقدر آب در آن نقاشي مي كردم كه كاغذم از نگاه مهربان تو خيس شود.

ولي حال كه نه آموزگارم ،نه خطاطم و نه نقاش ؛ مانده ام ! چگونه درس را در كلاس شما پس بدهم؟

اگر نگاهتان را به درختان هميشه سبز سرو  و ارس پيوند بزنم راضي مي شوي ؟

اگر از سرو ناز ، از ميخك  و آلاله ، از شب بو و رازقي سرمه اي بسازم و در چشمان پر ديدتان بكشم راضي مي شوي ؟

اگر مانند اول دبستاني ها يك عدد 5 بنويسم و آن را وارونه بكنم  واسم تو را در آن بنويسم راضي مي شوي ؟

نمي خواهم جوابم را بدهي، چون من راضي نمي شوم بالندگي و مهرباني هايتان را به اين قيمت هاي ناچيز خريداري كنم.

                               12 شب بيمارستا شفا –بستري شدن فرزند دلبندم پيوند