درگذشت محمد رفیع طاهری

 

باکمال تاسف و تاثر در گذشت جوان شوخ طبع شهرمان مرحوم محمد رفیع ( رفیع) طاهری را به اطلاع دوستان و آشنایان و همشهریان می رساند.آن مرحوم در اثر سکته قلبی جان به جان آفرین تسلیم نمود.

این مصیبت را به دوست گرامی آقای جواد طاهری ُ خانواده آن مرحوم.خواهران محترمه ایشان و آقای ایرج شفیعی و سایر وابستگان تسلیت عرض نموده و برای آن مرحوم غفران الهی را از درگاه خداوند متعال خواستارم.

ضمن تشکر از دوستان و همشهریان محترم که در مراسم تشییع.تدفین وترحیم آن مرحوم در شهر بافت شرکت نمودند .به اطلاع می رساند مراسم ترحیم آن مرحوم درروز جمعه ۳/۱۰/۸۹ از ساعت ۲تا ۴ بعدازظهر در مسجد الزهرا واقع در خیابان ابوسعیدی ( جاده تهران ) برگزار می شود .مزید امتنان خواهد بود  که به سایر دوستان و آشنایان اطلاع رسانی فرمائید.

باز هم عاشورایی دیگر

 

هیچ مراسم و بهانه ای این گونه  و با این عظمت ،  مردم را دور هم جمع نمی کند ،همه پرگاروار دور یک کانون می چرخند، اشک می ریزند ، دل ها را روانه تاسوعا و عاشورای حسینی می کنند ، تا شاید لیاقت این را داشته باشند از مفاهیم متعالی این روزهای با عظمت وام بگیرند و بدهی های معنوی خود را بپردازند  .

مسیر جاده بافت – کرمان زنجیروار خودروها در حرکتند ، بازار شعارنویسی بر روی خودروها رواج پیدا کرده است ، گویی قرار است اتفاقی جریان یابد .

حزن و اندوه ، نوحه خوانی ، روضه ،صدای بلندگوها  ؛ شَده  ، گهواره ، دسته های سینه زنی و زنجیرزنی ، فراوانی تن پوش و لباس سیاه ، از کوچک و بزرگ ، پیر و جوان ، شربت ، گاوزبان ، سفره های پهن شده ، نان ، آبگوشت ، شکم سیر ، دل گرسنه ، قلب شکسته ، اشک دیده

و این همه خلا صه ای است از شوری که در خلق عالم است ، ماتمی که در عزای حسین عالم است ، وقتی که فکر می کنم ، می بینم روز های تاسوعا و عاشورا چه ویژگی های عظیمی دارد ، چقدر مردم همرنگ و همگون هستند ، چقدر برابری و مساوات فراوان است ، چقدر منزلت های اجتماعی، طبقاتی رنگ می بازد، چقدر جایگاه های مادی و منم منم ها تنزل پیدا می کند ، همه یکرنگ هستند ، سیاه

در این روزها حتی غذای همه مانند هم است ، آبگوشت ، آن هم برای تهیه اش چقدر شور و شوق داری ، همه در کنار هم بر سر یک سفره می نشینند ، دکتر ، مهندس ، تاجر، بازرگان ، دارا ، ندار ، سیر ، گرسنه و در خوان این سفره هیچ کس تفاوت ندارد.

آدم با منزلتی را می بینی که کفش عزاداران را جفت می کند ، پای برهنه سقای آبی را می بینی که همه روز دربهترین کفش ها بود ،استاد دانشگاهی را می بینی که در کلاس این روز درس می خواند ، دکتری را می بینی که شفای مریضانش را در این روز طلب می کند ، روشنفکری را می بینی که شمع این روزها را برای روشنایی تاریکی ها بر بارگاه پاک سیدبرات نذر می کند و چه زیبا  !  نوکری هم  در این روزها قرب و عزت پیدا کرده است  .

مراسم عاشورای امسال در شهر بافت مانند سالهای پیش برگزار شد با این تفاوت که با برنامه ریزی هایی که توسط مسوولان  شده بود ، آن حالت سنتی قبل از بین رفته بود و  دسته های عزاداری در مسیرهایی که  برایشان طراحی شده بود ، می بایست حرکت کنند و این برنامه ریزی برای مردمی که می خواستند از عزاداری همه دسته های عزاداری بهره ببرند ، مشکل آفرین شده بود و مردم از عزاداری بعضی دسته های عزاداری محروم شدند .

جا دارد از حرکت پسندیده شهرداری بافت  و  کارکنان زحمت کش آن  که همراه با دسته های عزاداری به جمع آوری ظروف پلاستیکی یکبار مصرف اقدام می کردند ، تشکر کرد .

 

شام غریبان در جوار مقبره آقا سید برات

 

عاشقی حسین (ع) در کودکی

گفتنی است :  برگزاری  مراسم شام غریبان که در سال های قبل در منزل مرحوم پدر بزرگم ( حسین خان هرندی ) برگزار می شد و در کنار تمثال شمع روشن می شد و مردم راز و نیازی می کردند .یکی دو سالی هست  که از سوی مسوولان و با این بهانه که خرافه گرایی است ممنوع و برگزار نمی شود.

بانی مسجد جامع بافت کیست ؟

                                     مسجد جامع بافت

پیرترین بنای مذهبی شهر ، مکانی مقدس  ، پاتوق دینداران ، پاکان ، صالحان و آنان که دنبال عرش الهی هستند.

مسجد جامع بافت ، کانون عشق و صفا ، محفل آدم های بی ریا ، بازار خرید امور معنوی و فروش امور دنیوی

مسجد جامع بافت ، خانه انسان های خداجو و معتقد به مبدا و معاد ، پایگاه روشنگری و مبارزاتی انقلابیون سال 1357 و محل سازماندهی و اعزام سلحشوران  جنگ تحمیلی

این مسجد به تنهایی تاریخی است از حال و هوای مذهبی شهرستان بافت ، این مسجد برای آحاد مردم بافت ، مملو از خاطرات پاک مذهبی است ، خاطرات شب های احیا ، ایام تاسوعا و عاشورا ، روضه خوانی ، تعزیه و به یاد آوردن چهره های نورانی ، متدین و با صفای سال های دور و نزدیک شهر و دیارمان بافت .

... و این همه را مرهون و مدیون  کسی هستیم که بنای مسجد بافت را برپا کرد و با همت بزرگ و نیت پاکش بانی ساخت این مسجد شد  .او کیست  ؟

                               مرحوم حاج گرگعلی نقیبی

اِنَما یَعمُرُ مَساجِدَ اللَهِ  مَن اًمَنَ بِالَلهِ واَلیَوُمِ الاخِر

تنها کسانی مساجد را عمران می کنند که به خداوند و روز جزا ایمان آورده باشند.

سال 1260  هجری شمسی در خانواده ای مذهبی آن مرحوم دیده به جهان گشود.خواندن و نوشتن را در مکتب خانه های آن روزگار فرا گرفت و با مطالعه کتاب های مذهبی بر معلومات خود افزود.

هوش ، استعداد ذاتی و مطالعه بیش از حد او سبب شد در جوانی  به چهره ای مذهبی و عاشق ائمه اطهار  مشهور گردد و اولین عاشقی اش را در جوانی  و زیارت بارگاه علی ابن موسی الرضا( ع) با پای پیاده  نشان داد.

عشق و علاقه وافر او به ائمه اطهار بارها باعث شد که پیاده به زیارت مرقد آنان نائل شودو تا قبل از سال 1320 چندین مرتبه اماکن متبرکه را زیارت نمود .

  در سال 1326 ه.ش تصمیم می گیرد از مسیر بافت – بندرعباس  پیاده به زیارت بارگاه امام حسین ( ع ) برود ، وی مسیر بافت – بندرعباس را پیاده طی می کند و در طول راه کارهای نیک و خیرخواهانه ای را مانند : تعمیر و بازسازی آب  گرم گنو و احداث ساختمانی برای کسانی که از این آبگرم استفاده می کنند ، انجام می دهد .

وی یکبار دیگر از همین مسیر بافت – بندرعباس  به قصد زیارت اماکن متبرکه در عراق پیاده حرکت می کند و پس از اینکه با کشتی به عراق می رود  و به زیارت این اماکن می پردازد ، قصد مشرف شدن به خانه خدا را دارد که توفیق نصیبش نمی شود و یک سال در عراق ماندگار می شود.

در این یکسال در محضر مجتهدین و اساتید حوزه حضور  و کسب فیض می کنند و در همین سفر به حضور حضرت مستطاب  آیت الله آقا سید محسن حکیم شرفیاب می شوند و کلیه اموال منقول و غیرمنقول خود را نزد مشارالیه قیمت گذاری و خمس آنها را نقداً پرداخت می نماید.

وی پس از یکسال اقامت در عراق با توجه به اینکه موفق به زیارت خانه خدا  نمی شود ، به کشور باز می گردد و به زندگی روزمره خود که بیشتر کشاورزی و دامداری بود ، می پردازد.

مرحوم  گرگعلی نقیبی چند سال  بعد  به  زیارت خانه خدا نائل می شود و  پس  از بازگشت هزینه زیارت خانه خدا  (  6هزار تومان ) رابه فرزندانش اهدا می کند تا آنان نیز به زیارت خانه خدا بشتابند.

مرحوم حاج گرگعلی نقیبی در طول عمر باعزتش  کارهای خیر و عام المنفعه زیادی را انجام داد که مهمترین آنها ساخت مسجد جامع بافت می باشد.

آن مرحوم با توجه به اینکه در شهر بافت هیچ مسجدی بنا نشده بود و مراسم مذهبی در منازل اشخاص ( منزل مرحوم محمد قراری ، منزل مرحوم علی اصغر پرنده ، منزل مرحوم حاج قاسم اعتمادی ، منزل خود آن مرحوم و...) برگزار می شد ،  تصمیم به ساخت مسجد جامع بافت می گیرد.

فکر ساختن مسجد از آنجا شروع می شود که در مراسم روضه خوانی ماه مبارک رمضان در منزل مرحوم محمد قراری ، وقتی واعظ مرحوم برهان عنوان می کند که : حیف است شهری مانند بافت که مردمش علاقه زیادی به امور مذهبی دارند ، مسجدی نداشته باشد  و این گفته باعث می شود که مرحوم حاج گرگعلی نقیبی در همان جلسه روضه خوانی از جا بلند شود و ندا سر دهد که : من سه باب خانه مسکونی دارم و هر کس خریدار هست حاضرم پول فروش یک باب  منزل را صرف ساختمان مسجد نمایم.

در آن جلسه روضه خوانی کسی داوطلب خرید منزل نمی شود ولی پس از چندی شخصی به نام مصطفی جلالی خانه را خریداری می کند و آن مرحوم پولش را تحویل هیئت امنای مسجد می دهد  و ساخت مسجد جامع بافت آغاز می شود  .

 در حین ساخت دیگر مردم بافت نیز کمک هایی را به احداث مسجد می کنند و بنای قدیمی و سقفی مسجد ساخته می شود،  پس از چندی در قسمت شمالی مسجد که زمین خالی بوده است، آن مرحوم  همت می کند که مسجد با ستون های آجری ( 15 ستون ) و دیوارهای آجری و سقف چوبی   توسعه یابد و قریب 20 سال از این قسمت استفاده  شود.

با توجه به اینکه  این ساختمان و قدمت آن جوابگوی نیاز مردم در آن زمان نبود ، هیئت امنای مسجد به مرحوم حاج گرگعلی نقیبی  پپیشنهاد بازسازی مسجد را با تیر آهن می دهند ، که آن مرحوم هزینه خرید کلیه آهن آلات و درب و پنجره ها و ستون ها را متقبل می شوند و بنای دو طبقه مسجد به شکل کنونی ساخته می شود.

گفتنی است : در قسمت جنوبی مسجد زمینی بوده است ( خانه مسکونی مرحوم فتح الله پاچناری پدر مرحوم نصرالله رحیمی ) که آن مرحوم این زمین را نیز خریداری و بعداً به مسجد اهدا می نماید.

از دیگر اعمال خیرخواهانه و مذهبی آن مرحوم می شود به بازسازی بخشی از عمارت امامزاده سید علی موسی که به علت زلزله ترک برداشته شده بود و بنای زائرسرا با هزینه شخصی  ، کمک به مساجد و ساختمان های حسینیه بین راه بافت – کرمان  ، کمک به ساختمان مسجد حاج آقا علی در کرمان و...اشاره کرد.

سادگی ، صفای باطن ، فروتنی، چهره نورانی و احترام به خاندان اهل بیت از ویژه گی های  بارز شخصیتی آن مرحوم بود ، در زمانی که مرحوم آیت الله طالقانی دوران تبعید را در بافت به سر می گذراندند ، مرحوم نقیبی به حضور ایشان رفتند و پس از گذراندن مراحلی از طرف ژاندارمری این اجازه داده شد که رفت و آمدهایی بین آن مرحوم و مرحوم آیت الله طالقانی انجام شود و بارها مرحوم آیت الله طالقانی به منزل مرحوم نقیبی رفتند و آن مرحوم از محضر آیت الله طالقانی فیض بسیار بردند.

از آن مرحوم دو فرزند ( فاطمه و احمد ) به یادگار مانده است که هر دو رد پای خیرخواهانه پدر را دنبال می کنند و بانی امور خیر در شهر هستند که نمونه اش اهدا قطعه زمینی در خیابان فردوسی شرقی بافت برای ساختن دبستان به اداره آموزش و پرورش می باشد.

مرحوم گرگعلی نقیبی پس از 96 سال زندگی توأم با خدمت و سعادت سرانجام در تاریخ 18 بهمن 1356 حین عمل جراحی چشم در بیمارستان راضیه فیروز کرمان  چشم از جهان فرو بست و بنا بر وصیت نامه آن مرحوم و اجازه مجتهدین در مسجد جامع بافت به خاک سپرده شد.

 

حتی بارگاهش ساده  و بی آلایش است ، اگر این سادگی وبی نامی و بی سنگی وصیت خود آن مرحوم است ، که حرفی برای گفتن ندارم ، ولی اگر این کوتاهی و بی توجهی از سوی ما و هیئت امنای مسجد هست ، که وای بر ما و وای براحوال ما                        روحش شاد ویادش گرامی باد

                                                                              حمید هرندی

با تشکر از جناب آقای حاج احمد نقیبی فرزند برومند آن مرحوم و جناب آقای حسین امیرخسروی که اطلاعاتی در خصوص آن مرحوم در اختیار بنده گذاشتند.

این مطلب در روزنامه آوای بافت شماره ۱۲۰ به تاریخ ۱۴/۱۰/۱۳۸۹ به قلم اینجانب درج شد.

 

 

 

 

 

ممتاز امینی هم درگذشت

 

با کمال تأسف و تأثر یکی دیگر از چهره های قدیمی شهرمان درگذشت .مرحوم ممتاز امینی که روزگاری نمایندگی روزنامه اطلاعات و خبرنگار این روزنامه بود و سالیان سال در مغازه اش صفا و دوستی می فروخت ، از بین ما رفت.

ضمن تسلیت به فرزندان آن مرحوم ( کوروس ، سیروس ،منصور ، محسن و دختران بزرگوارش )،  همسر گرامی و آقای خسرو امینی و سایر خاندان امینی ، از خداوند متعال برای آن مرحوم غفران الهی و برای بازماندگان صبر و شکیبایی را مسئلت دارم .                                                                                                           حمید هرندی

             گل آبپاشی با طیاره سمپاشی (طنز زیست محیطی)

 

 

اندر حکایت هوای  آلوده تهرون

ماجرا از آنجا شروع شد که نفس تهرون گرفت ، عده ای نخبه زیست محیطی   ! دور هم جمع شدند و تصمیم گرفتند کمی آب به سر و روی تهرون بپاشند  تا نفسش چاق شود.

قرار شد 10 تا هواپیمای تک موتوره سمپاش ، سر و روی تهرون رو بشورند و عده ای دیگر از این نخبه های زیست محیطی قرار شد با 100 تا دستگاه تهویه هوا تهرون را باد بزنند.

هواپیماهای مغرور و سبک بال که تا بحال برای مبارزه با سن گندم یا ملخ سم پاشی می کردند ، از بالا به روی چند تا خیابون تهرون آبپاشی کردند.

تهرون بزرگ که حدود 750 کیلومتر مربع  وسعت دارد ، حالا حالاها باید منتظر بمونه تا میلیونها متر مکعب آب بر روی آن آبپاشی بشه تا شاید دودهاش پاک بشه.

 یک میلیون سورتی پرواز باید انجام بشه تا به اندازه2 میلیمتر آب بر تهرون گل آبپاشی بشه ، یعنی اگر قرار باشه فقط 2 میلیمتر بارون بباره ، باید 2میلیون متر مکعب آب توسط  یک میلیون سورتی پرواز بدون توقف و بدون سقوط بر سر وروی تهرون ریخته بشه .

حالا که  فهمیدید چرا من به این دودزدایان تهرون گفتم نخبه زیست محیطی، خودم هم یک پرت و پلاهای زیست محیطی  پیشنهاد می دهم ، شاید مفید افتاد.

1 – سه تا بازی پرسپولیس – استقلال برگزار کنید و از 300 هزار نفری که جمع می شوند ، تقاضا کنید به صورت خودجوش بین دو نیمه با پف کردن به طرف تهرون باد مصنوعی تولید کنند.

2 – از پول بلیت فروشی 300 هزار دستگاه بخور سرد خریداری کنید و به تماشاگران بدهید تا کمی دامان تهرون را بخور بدهند.

3 – با توجه به گرونی برق و شروع طرح هدفمند کردن یارانه ها بجای دستگاه بخور ، از بادبزن استفاه شود و اگر تماشا گران  توان بادکردن 300 هزار بادکنک را دارند ، استفاده از بادکنک و ترکاندن همزمان آن در یک لحظه  می تواند باد خوبی را تولید کند.

4 -  با توجه به رسم زیبای دید و بازدید ، هموطنان یکجا و یک دفعه بازدید سفرهای استانی رئیس جمهور را پس بدهند و همه با هم به تهرون برویم و در میدان آزادی ، بصورت خودجوش همزمان با یک پف جانانه بطرف تهرون پف در کنیم و آلودگی زدایی کنیم.

5 -  شعار مرگ بر آمریکا ، مرگ بر آب و هوا در بین پف ها فراموش نشود.

6 -  در بازگشت همه بریم شمال کشور و نفری یک لیوان آب از دریا برداریم  وبیاییم بریزیم تو دریاچه ارومیه که دارد خشک می شود.

آی تهرون و آی هوای آلوده و کثیف تهرون

تو چقدر بدبختی ، که بعد از آنهمه دودخوردن ،  حالا دیگر باید دامنت را در اختیار این نخبگان زیست محیطی قرار بدهی تا آب پاکی بریزن روش !

بخدا زشته ، حرف از توش  در میارن  ؛ لااقل مسیر پرواز این طیاره ها را عوض کنید برن گلستان ،  کمی آب روی جنگل های این استان که نزدیک به یک ماه هست که در آتش می سوزند ، بریزند

برن گیلان ، کمی آب بریزن روی جنگل های  این استان که اونها هم دارن می سوزند.

برن سمنان ، کمی آب بریزن روی جنگل های  زیبای شاهرود که اونها هم دارن می سوزند.

یک طیاره هم بره سازمان جنگل ها ،مراتع و آبخیزداری کشور و یک مدیر برای اداره کل منابع طبیعی استان کرمان بیاره که نزدیک به 7 ماه هست  مدیر کل نداره .

راستی  قبل از اینکه برای اداره کل منابع طبیعی استان کرمان مدیر کل بیارن ، یک توک پا از رئیس سازمان جنگل ها ، مراتع و آبخیزداری کشور سوال کنه ؟ اینکه در نخستین مصاحبه مطبوعاتی خودشان  گفته اند  :  اگر اعتبار تامین و تولید  500 میلیون اصله نهال در سال 1389 فراهم بشود ما توان کاشتن آن را داریم  یعنی چه ؟

یعنی اینکه : اگر به طور متوسط در هر هکتار 1000 اصله نهال غرس شود ، 500 هزار هکتار عرصه نیاز داریم  و حدود 500 میلیارد تومان بودجه

یعنی اینکه :  تو راهتون که میرین تهرون ، هر کدومتون یک چاله هم بکنین  که در برگشت یک نهال هم توش بکاریم و یک لیوان آب هم از دریای شمال بیشتر برداریم و به پاشون بریزیم .

یعنی اینکه : خداجون قربونت بشم ، تو بزرگی ، تو خودت می دونی که ما بعضی وقتها یک چیزی از دهانمان در میاد ، بعضی وقتها یک چیزی به فکرمان میرسه ، خودت می دونی که  با ده تا هواپیما نه می شه هوای تهرون را پاک  کرد و نه ما توان کاشتن 500 میلیون اصله نهال در یک سال را داریم ، ما را ببخش و هر کاری که خودت مصلحت می دانی انجام بده.

خداجون !  خودت از جانب غیب ، یک مدیر کل هم برای اداره منابع طبیعی استان کرمان که بزرگترین استان کشور می باشد ، نازل کن .                                                             حمید هرندی

 

 

صدای دست آب را ، مهربانی بزرگوار شنید

 

یادتان می آید در تیرماه امسال مطلبی با عنوان " صدای دست  آب " در خصوص مقنی پیشکسوت شهرمان نوشتم ، یادتان  می آید نوشتم : به حرمت آب و چاه و گیاه ، به سقای دشت کربلا ، به خوبی ، به پاکی ، به وفا و صفا ، بیائید  شعر صدای پای آب سهراب را بخوانیم و صدای دست آب را بشنویم .

... واکنون صدای دستان آبی مقنی پیشکسوت شهرمان ( آقای خیرالله آران ) را کسی شنیده است ، او بافتی نیست ، ولی بافت های وجودش مملواست از خوبی ، مهربانی ، بزرگی ، او بافتی نیست ، ولی وجودش از بافت های  با ارزش پر است.

پس از نگارش آن مطلب در تیرماه ، مشاهده کردم که یک مهربان در بخش نظرها برایم مطلبی گذاشته است و ضمن تشکر از من بخاطرنگارش آن مطلب ، نوشته بود : حاضر است دستان  لرزان ولی آبی  این مقنی را در دستانش بگیرد ، او شماره تلفن خود را برایم نوشته بود.

با او تماس گرفتم و ضمن تشکر از بزرگواریش مقدمات این عمل خیر را فراهم کردم  و این غریب آشنا چه زیبا و با صفا و بدون ریا ، خیر خواه مقنی شهرمان شد و بخشی از مشکلات مالی او را حل کرد.

با او تماس گرفتم تا در وبلاگم  با ذکر نام تشکری داشته باشم ، ولی بمن اجازه نداد و گفت : ریا می شود

مانده بودم که چگونه از طرف سقای سال های دور شهرم بافت از او تشکر کنم ، که نوشتن این مطلب با ایام محرم متقارن شد و از سقای دشت کربلا خواستم که این مرد خیر همواره سیراب شود و در زندگی تشنه هیچ آرزویی نباشد.

خدای منان را شاکرم که با نوشتن مطلبی در وبلاگم ، بزرگمردی آن را خواند و چه بی ریا دست همنوعی را گرفت.

ای غریب آشنا ، ای مهربان بی ریا ، پشت و پناهت باشد خدای سقای دشت کربلا

مطلب " صدای دست آب" در آرشیو مطلب تیر ماه خواندنی است.

آداب ، رسوم و  خرافات و عقیده های  معقول و نا معقول  مردم  شهرستان بافت در گذر ایام ( بخش 1 )

 

زندگی همه انسان ها بر پایه آداب و رسوم و فرهنگ آن جامعه بنا شده است ، بعضی از این آداب و رسوم به عنوان فرهنگ و هویت ما محسوب می شود و برخی دیگر خرافات و اعتقادات بی ارزشی است که خوشبختانه در گذر ایام رنگ باخته اند واز بین رفته اند و برخی از آنها هنوز باقی مانده اند .

قیچی را به هم نزن ، دعوا می شود ،  شب سوت نزن ، جن ها جمع می شوند ، شب تو اینه نگاه نکن ، دیوانه می شوی و...

این جملات امری و دستوری که بوی خرافات و عقیده های نامعقول و بی اساس از آن هویداست ، بخشی از باورها و خرافه های  مردم شهرستان بافت در سال های دور و نزدیک است که در این نوشته در حد بضاعتم به آن می پردازم .

این خرافات و عقیده های نامعقول گاه ناشی از فشارها و باورهای اجتماعی بود  و گاه برآمده از باورها و وسواس های شخصی که فرد به آن اعتقاد داشت .

البته گاه می شد که در عمق بعضی از این باورها و اعتقادات یک تجربه علمی ، پزشکی یا اجتماعی نهفته بود که به مرور به یک باور و وسواس اجتماعی تبدیل شده بود ، به عنوان مثال : عسل و خیار ، کفن را بیار  که مردم به آن اعتقاد داشتند از ناسازگاری عسل و خیار  و دل دردی که سراغ آدمی می آید ، هشدار می داد  ، یا نحسی روز سیزده که  با توجه به هجوم مردم به طبیعت  و  اتفاقاتی که برآمده از شلوغی این روز بطور طبیعی پیش می آمد به یک باور اجتماعی تبدیل شده است که مردم در این روز حساس تر و مضطرب تر باشند.

هدف من از نوشتن این  مطلب تحقیق و جستجو در چگونگی بوجود آمدن این باورها نیست بلکه هدف اصلی من جمع آوری این باورها و اعتقادات و ثبت آنهاست که با کمک مخاطبانم  دنبال آنها هستم.

قیچی را به هم نزن ، دعوا می شود

پوست سیر را در هوا پخش نکن ، دعوا می شود

با آتش بازی نکن ، شب ادرار می کنی

دست هایت را زیز بغل نزن ، شگون ندارد

انگشتان دستانت را نشکن ، بند انگشتانت کج می شود

مغز کله پاچه نخور ، شب خواب بد می بینی ، یا  می ترسی

عسل و خیار کفن را بیار

اگر در مسافرت روباه می دیدی ، خوش یمن بود

اگر در شروع مسافرت سید از جلو راهت سبز می شد ، بدل می گرفتند و باید پولی نذر می کردند

اگر کفش هایت سوار هم می شدند ، سفری در راه بود

اگر قسمت باز کفش هایت رو به تو قرار می گرفت ، بد یمن بود و باید کفش ها  را درست می کردی

شب جوراب را بالای سرت نگذار ، خواب بد می بینی

اینقدر ته دیگ نخور ، در شب عروسیت باران می بارد

اگر خس و خاشاکی بر روی مژه ات می نشست ، سوغات نصیبت می شد

اگر در خواب دندانت می افتاد ، کسی از بین می رفت

اگر مار در خواب می دیدی ، پول گیرت می آمد

اگر در خواب مرده را خواب می دیدی ، عمرت اضافه می شد

اگر در خواب خون می دیدی ، خوابت باطل بود

خواب زن چپ می زنه

اگر از حلوای  عزای آدم پیر می خوردی ، عمرت اضافه می شد

اگر پیشانیت بلند بود ، دولت دار می شدی

اگر پیشانیت کوتاه بود ، علامت تنگدستی بود

اگر کف پایت می خارید ، راهی در پیش داشتی

اگر کف دستت می خارید ، پول گیرت می آمد

شب در آینه نگاه نکن ، دیوانه می شوی

شب سوت نزن ، جن ها جمع می شوند

شب ناخن هایت را کوتاه نکن ، شگون ندارد

ناخن های کوتاه شده ات را روی زمین نریز ، فقر می آورد

دم زرده جارو نکن ، شگون ندارد

پشت سر کسی جارو نکن ، بر نمی گردد

آب روی گربه نریز ، دستانت زگیل ( آبله) می زند

اگر لکه روی صورت زن حامله باشد، بچه اش دختر می باشد

اگر زن حامله سیب بخورد بچه اش خوشگل می شود

اگر زن حامله ویارش به ترشی باشد ، بچه اش دختر است

به زن حامله از غذای خوشبویت بده ؛ مبادا چشمان بچه اش زاغ شود

اگر آفتاب باشد و باران ببارد ، گرگ ها در حال زائیدن هستند

نان نعمت خداست ، اگر روی زمین افتاد ، آنرا بردار و در شکاف دیوار بگذار و گرنه قحطی می آید

آخر خنده گریه است

اگر دود بطرف کسی رفت ، پولدار است

اگر عطسه زد ، صبر کن

چاقو را در شب عید قربان برای کشتن قربانی در حلق درخت بگذار

فرزندت را از کسی که چشمان شور دارد و نظر می زند ، پنهان کن

برای رفع بیماری و چشم زخم ، اسپند و کندرک دود کن

اگر می خواهی بختت باز شود ، به جای عروس بنشین

 

 

 

به پاس گره گشایی هایش در زندگی مردم بافت

 

 قامت استوار ، هیکل تنومند ، چهره بشاش و مهربان ، تمیزی ، پاکی  و گشاده رویی  تصاویری است که از وکیل باشی شهرمان در ذهن و خاطرم به یادگار مانده است.

رفتار ، کردار و گفتارش آنگونه بود که اعتماد مردم را جلب و جذب نماید تا معتمد شهرمان بشود و در پناه همین اعتماد سال های سال از سوی مردم در انجمن های شهر و شهرستان به عضویت در آید و نماینده آنان در احزاب بشود.

زنده یاد " حاج محمود محسنی " ملقب به وکیل باشی فرزند محمد حسین از فرماندهان سردار نصرت حاکم کرمان بود که در محله قلعه محمود کرمان در سال 1291 دیده به جهان گشود .

بر من پوشیده است که  آن مرحوم  چگونه  و در چه سالی ساکن بافت می شود ولی همه مردم بافت آن زنده یاد را یک بافتی قابل اعتماد و مومن می پنداشتند که  سال های سال  در گرفتاری ها و مشکلاتشان گره گشا یی می کرد.

جوانان سال های دور بافت به یادشان هست که نوروز را با لباس های دوخته شده توسط آن مرحوم  نو می کردند و اگر بخواهیم پیشکسوتان دوزندگی و خیاطی را در بافت به یاد بیاوریم آن مرحوم  یکی از آنان به حساب می آید که در جوانی به شغل خیاطی در بافت روزگار را می گذراند.

عشق و علاقه به کاشتن ، کشاورزی  وقشر کشاورز و دامدار سبب شد تا وی به عنوان  اولین مدیر عامل شرکت تعاونی روستایی رودآب بافت انتخاب شود  و سپس به عنوان  اولین مدیر عامل اتحادیه شرکت های تعاونی حوزه بافت  نیز انتخاب گردد.

نمایندگی کفش ملی از دیگر فعالیت های آن مرحوم بود ، مغازه کفش ملی  آن مرحوم در خیابان طالقانی بافت   و در نزدیکی مسجد جامع بافت قرار داشت .

گره گشا و معتمد شهرمان بافت در تاریخ 18/2/1383  زندگیش با مرگ گره خورد و به دیار باقی شتافت.

                                    یادش گرامی .روحش شاد و قرین رحمت باد

 

 

خانواده محترم رفیع پور

 

باز هم رفیعی دیگر از خاندان محترم رفیع پور به دیار باقی شتافت ، کمتر کسی است از این خانواده محترم خاطره ای شیرین به یاد نداشته باشد و دست تقدیر چگونه همه این عزیزان را از ما گرفت و اینک  ما مانده ایم  وخاطره های خوش با دنیایی از تاثر و تاسف  در از دست دادن این بزرگواران

شادروان فتحعلی رفیع پور هم  به دنبال  دیگر برادران مرحوم تهمتن خان ، مرحوم منوچهر ، مرحوم رفیع  از بین ما رفت ، برای فرزندان آن مرحوم  و خانواده ارجمندش صبر و شکیبایی و برای آن معلم دلسوز غفران الهی را مسئلت می نمایم.

                                   حمید هرندی

در بازیهای آسیایی با نام خلیج فارس بازی شد

کاش بجای 20 مدال طلا ،  مدال درخشان و خوش نقش  خلیج فارس را از کشورم حذف نکرده بودند

من از کسب 20 مدال طلا ی مسابقات خوشحال نشدم

زیرا در مراسم افتتاحیه در مقابل چشم میلیون ها بیننده تلویزیونی از سراسر جهان، نام پاره ای ازخاک وطنم ایران ، نام خلیج فارس به خلیج مجعول ع.ر.ب.ی  تبدیل شده بود.

زیرا مسوولان ورزشی  کشورم در مقابل این حرکت از پیش طراحی شده  ننگ ماندن  و مدال توزیع کردن را بجان خریدند و به روی مبارک نیاوردند.

زیرا ورزشکاران با غیرت کشورم ،  می بایست همانطور که در رقابت های ورزشی ، کشور غاصب اسرائیل را به رسمیت نمی شناسند و بازی ها را ترک می کنند ، می بایست خلیج ع.ر.ب.ی را هم به رسمیت نشناسند و بازی ها را ترک کنند.

زیرا فدراسیون شنای کشور به جای فرهنگ سازی ، با فرهنگ بازی کرد و در یک بی سلیقگی و بد فرهنگی نام خلیج فارس را بر پشت مایوی ورزشکار شیرجه کشور ( قائم میرابیان) حک کرد .

زیرا آقای علی آبادی  بجای بوسه بر مدال  قهرمان ایرانی ، می بایست روز افتتاحیه بر پرچم پرافتخار ایران  بوسه بزند و به حرمت نام خلیج فارس بازی ها را ترک کند.

من بر این باورم که رشوه های نجومی  شیخ نشین ها ، چشم های تنگ و بادامی چینی ها را بر روی نام خلیج فارس بست و آنها همان را که شیخ نشین ها می خواستند اجرا کردند و جای تاسف دارد  که مسوولان  و کاروان اعزامی به گوانجو افتخار خلیج فارس را با چند مدال رنگ و وارنگ معاوضه کردند و تا روز آخر در بازی ها ماندند.

کارنامه بازی های آسیایی گوانگجوی چین با کسب 20 مدال طلا ،14 مدال نقره و 25 مدال برنز  و عنوان چهارمی بازی ها برای کاروان ورزشی ایران به پایان رسید  و خلیج فارس در مقابل بی تدبیری مسوولان کشور در روز افتتاحیه به خلیج ع.ر.ب.ی  تبدیل شد.

من از کسب 20 مدال طلای مسابقات خوشحال نشدم زیرا : یک حرف از خلیج همیشه فارسم را با میلیونها مدال عوض نمی کنم.                    حمید هرندی

عکس از سایت تابناک

 این مطلب در روزنامه کرمان امروز شماره ۱۷۸۲ تاریخ ۷/۹/۱۳۸۹ درج شد.

یاد و خاطره با ذکر فاتحه

                                 روز عید است از آنان با ذکر فاتحه یادی بکنیم

مرحوم اکبر خان هرندی

مرحوم علی اصغر پرنده غیبی

ایستاده از راست: مرحوم حاج قاسم اعتمادی.مرحوم محمد علی فروغی

ایستاده از چپ :مرحوم درویش امجدی .مرحوم ابوالفتح خان شهابی

نفر دوم از راست : مرحوم محمود اعتمادی. مرحوم محمد رستگاری.مرحوم درویش امجدی

مرحوم حاج قاسم اعتمادی

مرحوم محمود اعتمادی

مرحوم مهدی خان خوارزمی

مرحوم یحیی خان زند

مرحوم مصدق ناصرطاهری

موذن چرا دیگر نمی خوانی؟

 

                                               بِسمِ اَلله الرَحمنِ اَلرَحیم

تَوَکَلتُ عَلَی اَلحَیِ الَذی لایَمُوت اَلحَمدُلِلهِ الَذی لَم یَتَخِذ صاحِبَتهً وَ لا وَ لَداً وَ لَم یَکُن لَهُ شَریکٌ فی المُلک وَ لَم یَکُن لَهُ وَلیٌ مِنَ الظُلِ وَکَبرِهُ تَکبیراً

سُبحانَ اللهِ وَالحَمدُلِله وَلا اِلهَ اِللهُ وَاللهُ اَکبَر   اَللهُ اَکبَر ....

اینجا شبستان مسجد جامع بافت است  ، بر فراز این شبستان  در سال های نه چندان دور بلالی  اذان سر می داد که موذن زاده اردبیلی هم 

یادم می آید یک حس زیبای آمیخته با توصیه و هشدار بمن دست می داد ، صدای رسا و گیرایش را مانند دیگر همشهریان دوست داشتم  و دلم می خواست بارها  و بارها اذانش را بشنوم.

در آن سال ها از اِکو و سایر دستگاه های صوتی که این روزها به کمک آن صدا را رنگ و جلایی می دهند ،  خبری نبود،  اما  تارهای صوتی و حنجره این موُذن آنقدر پُر طنین و رسا بود ، که  از اذانش لذت می بردی  و با حی  علی الصلاتش  برای عبادت معبود شتاب می گرفتی و با حی علی الفلاحش رستگاری را  چه زیبا جستحو می کردی.

پس از آن همه سال ، گوشم برای شنیدن اذانش بهانه می گرفت  و دلم  تسبیح گویان آرامش را در سُبحانَ الله و الحَمدلِله او جستجو می کرد.

به منزل او مراجعه کردم ، متاسفانه کسی در منزل نبود ، به مسجد جامع بافت رفتم ، در شبستانش  دنیایی از خاطره های بندگی ، عبادت ها و عزاداری ها برایم تداعی شد ،  پس از خواندن دو رکعت نماز عشق ، به هر کجای مسجد که  نگاه می کردم ، خاطره ای را بر جای می دیدم ، طراوت رمضان ، شب های قدر و روان شدن اشک های پاک و زلال ، صدای طبل ماندگار و فراخوانی او برای روضه خوانی مرحوم سید حسن موسوی ، مرحوم حاجی حسین نیک نفس ، حاجی علی حسینی یا همان حاجی خودمان، صدای پامنبری مرحوم درویش بهرامی و صدای موُذن خوش صوت شهرمان

                                             یدالله مددی

شاید باورش برایتان سخت باشد ، از مسجد که بیرون آمدم ، بدون هیچ زحمتی جلویم ظاهر شد ،  گفتم : آقا ی مددی   عیدی من در این روز زیارت شما  و شنیدن اذانتان بود که خدا را شکر اجابت شد ،  عید قربان را تبریک گفتم و از او خواهش کردم برایم اذان بگوید و چه فروتنانه اذان گفت .

پرسیدم آخرین دفعه ای که اذان گفته ای را به یاد داری ؟

و چه تلخ و بغض آلود سرش را تکان داد.

پرسیدم چرا ؟

 و پاسخ داد : فراموش شده ام

حزن واندوه اش مرا بر آن داشت که فضای گفت و شنود را عوض کنم و او را به گود زورخانه ببرم .

گفتم : آقا مرشد یاری ام کن که می خواهم با صوت تو به زورخانه قدیم شهر بروم و در زیر دست هوشنگ خان شهابی ، احمد علی ملایی ، مرحوم هوشنگ کامران ، ایرج رزمدیده ، مرحوم درویش امجدی و....میل بگیرم و اینگونه مرشد برایم خواند:

                         بِسمِ اللهِ اَلرَحمنِ اَلرَحیم

                             یا رحمان و یا رحیم       

اول دفتر به نام ایزد دانا                 صانع پروردگار ،حی توانا

اکبر اعظم خدای عالم و آدم         صورت خوب آفرید و سیرت زیبا

از در بخشندگی و بنده نوازی       مرغ هوا را نصیب ماهی دریا

ما نتوان حق حمد تو گفتن           با همه کروبی های عالم بالا

 اول دفتر به نام ایزد دانا              صانع پروردگار حی توانا

یکی و دو تا ، سه تا و چهار تا ، پنج تا و شش تا، هفت تا و هشت تا ، نه تا و ده تا ، ای شده یازده تا....

گفتم : آقا مرشد ! رخصت

گفت : بفرما

گفتم :  آقا مرشد ، متولد چه سالی هستی ؟

گفت : 1310

گفتم : آیا توان اذان گفتن مانند سال های دور را داری ؟

و با اشتیاق گفت : چرا که نه ، هنوز می توانم ندای الله اکبر را سر دهم

و من با بغضی در گلو و با این پرسش که چرا از بلال شهرمان برای خواندن اذان دعوت نمی شود ، رویش را بوسیدم و راهم را با یک دنیا سوال پیش گرفتم ؟       حمید هرندی