شهر بافت فقیر تر از روستاهای جنوب استان

                                

 عده کثیری از خانواده های شهرستان های بافت ، رابر و ارزوئیه ، به علت سیاست بازی ، تحت پوشش کمیته امداد  و سازمان های حمایتی قرار گرفته اند.

این تیتر بر پیشانی روزنامه ندای وحدت در تاریخ 20 بهمن ماه 1390 از قول دکتر هدایت ا..سلطانی نژاد درج  و شوربختانه عنوان شده است که شهر بافت 75 درصد مستمری بگیر دارد.

در این مطلب فقر، بیکاری ، فضای پرتنش سیاسی ، مهاجرت و فرار مغزها ،سبد درآمدی خالی 70تا 80 درصد مردم ، صفت های نامطلوب و تلخی است که از سوی وی برمردم فرهیخته شهرستان  های بافت ورابر و ارزوئیه  به دلیل سیاست بازی وارد شده است.

وی گفته است : فضای شهرستان دائماً زمینه مهاجرت و فرار مغزها را به وجود آورده و اقشار مختلف مردم شهرستان دچار اختلاف و تنش سیاسی شده اندو فرصت های طلایی از دست رفته و تمام توان ما صرف اختلافات شده و  شهر ما شهری ناسازگار و پرتنش به کشور معرفی شده است.

سلطانی نژاد به  بیکاری 25 درصدی ،  سبدهای درآمدی خالی 70 تا 80 درصدی و مستمربگیران 75 درصدی نیز اشاره کرده است و این مشکلات را دستمایه سیاست بازی های مسوولان قلمداد کرده و افزوده : شهر ما طبق اعلام مسوولان از روستاهای جنوب استان و بندرعباس هم فقیرتر است !

البته وی در بخشی دیگر از سخنانش ، به مزایای شهرستان های : بافت ، رابر و ارزوئیه  پرداخته و سرمایه نیروی انسانی متخصص و تحصیلکرده ، شرایط آب و هوایی مساعد و مناسب و مردم سخت کوش و جدی را از توانمندی های این شهرستان ها برشمرده و اشاره کرده است که اگر این سه مزیت به هم پیوند بخورد ، این شهرستان ها به گل سرسبد شهرستان های کشور تبدیل می شوند.

بهرحال این دکتر تشخیصش این است که بافت بیمار است و انواع و اقسام بیماری ها از قبیل : فقر ، بیکاری ،عقب افتادگی ، محرومیت ، فرار مغزها و... به جان و تنش افتاده اند و خوشبختانه علت و ویروس این بیماری را نیز شناخته اند و آن را " سیاست بازی " عنوان کرده اند.

جناب دکتر ، در نسخه تجویز شده شما برا ی این شهرستان ها ، داروی پیوند نیروی انسانی متخصص ، آب و هوای مساعد و سخت کوشی مردم پیچیده شده است ، لازم است به عنوان یک بیمار این فضای ترسیمی شما عرض کنم که این دارو و نسخه شما برای پیکر خمیده این شهرستان و مردمش درمانی ندارد !

  برای مردمی که 75 در صدشان مستمری بگیر کمیته امداد هستند و سبد های 70 تا 80 در صدشان خالی است ، آیا داروی سخت کوشی اثری دارد ؟ برای مردمی که بیکاری بالای 25 درصد دارند ، آیا داروی تنفس در آب و هوای مساعد تجویزی اثربخش است ؟ برای مغزهایی که از شهرستان فراری داده شده اند ، چه داروی دلگرم کننده و امیدبخشی تجویز شده است ؟

جناب دکتر ، ویروس تمام این بیماری ها از سوی شما " سیاست بازی " تشخیص داده شده است ، این ویروس در فضای شهر پراکنده است و همواره به بازی گرفته  شده و می شود ، ای کاش شما در نسخه خود دارویی را تجویز کرده بودید که چگونه  و با چه راهکاری این ویروس به بازی گرفته نشود ؟

جناب دکتر ، با حلوا حلوا گفتن دهن شیرین نمی شود و این که ادعا کنیم کاری محقق شده یا نشده و برایش راهکاری ندهیم ، همان بازی کردن با سیاست است .

ای کاش شما برای بافت این نسخه کلی را نپیچیده بودید و قبل از نسخه پیچی عنوان کرده بودید ، تکلیف مردمی که به بیماری " سیاست بازی" مبتلا شده اند ، چیست ؟ تکلیف مسوولانی که خواسته یا ناخواسته در این رهگذر به بازی گرفته شدند ، چیست ؟

کاش در بحث مستمری بگیران مشخص کرده بودید که آیا فقر و نداری باعث این معضل شده است یا همان ویروس " سیاست بازی" سبب عضویت در این اتفاق نامیمون می باشد.

جناب دکتر ، خواهش می کنم در بحث مستمری بگیران یک ضرب و تقسیم انجام دهید : 75 در صد را در جمیعت شهرستان های بافت ، رابر و ارزوئیه ضرب  و تقسیم کنید ، ملاحظه کردید چه جمعیت انبوهی می شوند که می توانند نه تنها سیاست بلکه شأن و منزلت یک شهرستان را به بازی بگیرند ،

وضعیت نیروهای  متخصص و تحصیلکرده ای که به بهانه های واهی از شهر و دیارشان کوچ داده شدند ، چیست ؟

جناب دکتر ، این را همه همشهریان فرهیخته می دانند که یکی از دلایل عقب افتادگی شهرستان بافت ، جناح بازی های سیاسی است و متآسفانه ترکش های این سیاست بازی ها به  فضای  اجتماعی ، اقتصادی و فرهنگی شهرستان نیز لطمات زیادی را وارد کرده است .

در این فضای پر تنش راه برای دلسوزان و علاقه مندان به توسعه و پیشرفت شهرستان ، بسته شده است ، البته  بعضی ها بزرگراه در اختیار دارند و در این بزرگراه هر طور که دلشان خواست حرکت می کنند .

راستی ! بیائید در خلوت یک کارنامه برای خودمان باز کنیم و نقش و نمره خود را در این کارنامه  ثبت کنیم.

نقش و نمره ما در سبد درآمدی خالی 70 تا 80 درصدی چند است ؟

نقش و نمره ما در بیکاری 25 در صدی چند است ؟

نقش و نمره ما در مستمری بگیر کردن 75 در صدی مردم چند است؟

نقش و نمره ما در فراری دادن مغزها و نیروهای تحصیلکرده چند است ؟

در این تصورم در این کارنامه، مردم به خودشان نمره قبولی می دهند ولی کارنامه مسوولان در شهرستان بافت  پر از نمره تجدیدی و مردودی است.            حمید هرندی

 

فرزند عزیزم شاهین

 

حالم بسیار خوب است ، همچون خرمایی شیرین ، سیبی سرخ ، پسته ای خندان !

می دانی چرا ؟ چون :

کسی میان دل من ترانه می خواند

مرا به سمت شاهین پدرانه می خواند

دفاع شیوا و کارشناسانه تو در مقطع کارشناسی ارشد ، چه لحظات شیرین و دل انگیزی را برای من و مادر رقم زد ، غلتیدن قطرات اشک  ،  زمانی که اساتید به شور نشستند  و نمره پایان نامه تو را 98/19  اعلام کردند ، زلال ترین قطرات اشکی بود که بر گونه های  پدر و مادر جاری شد.

دلمان آرزو می کند باز هم بلند پروازی های تو  ، اشک شوق را بر گونه هایمان جاری کند .

راستی ! به زیبایی از علم و داشته هایت دفاع کردی و نشان دادی کارشناسی ارشد در مقابل علم و سوادت کوچک هست، پس باز هم درس بخوان و من و مادر را سربلند کن.

دوستت داریم و به وجودت افتخار می کنیم . موفقیتت مبارک . مادر و پدر

یاد یار

 

 این مطلب در پاسخ به نقد یک همشهری  با نام  (هم ولایتی) نوشته شد .

 من حمید هرندی هستم ، در شهر بافت به دنیا آمدم ،  در دامان این شهر رشد کردم ، سال ها پیش از این شهر کوچ کردم یا بهتر بگویم : کوچم دادند.

  ولی هنوز با افتخار بافتی هستم و آرزو می کنم بتوانم در حد توانم برای شهر یادها و خاطراتم قدمی بردارم .

25 سال از عمر خدمتی  خودم را در کارهای فرهنگی گذرانده ام ، کلاس های متعدد روابط عمومی ، روزنامه نویسی ، خبرنگاری ، عکاسی و... را بر اساس علاقه ای که داشته ام ،  پیش اهالی فن طی کرده ام و از همه مهمتر مدتی درس روزنامه نگاری را در روزنامه کرمان امروز  پیش استاد ارجمندم یحیی فتح نجات قلم زنی کرده ام ، یادم نمی رود وقتی در روزنامه کرمان امروز کار می کردم ، از ساعت 7 بعد ازظهر کار ما شروع می شد و معمولاً تا ساعت 3الی 4 نیمه شب ادامه داشت ، چون روزنامه می بایست اول صبح منتشر شود ، سخت گیری های جناب فتح نجات هیچ وقت از یادم نمی رود ، یک صفحه از روزنامه را من می بایست ببندم و لیات آن را امضا کنم و به رویت ایشان برسانم.

بهرحال گذشت ، سال های سال در مطبوعات استان  و کشور با نام حمید هرندی و اسم مستعار " هوشمند بافتی " مطلب و طنز اجتماعی نوشتم و با این اندوخته فرهنگی دوست داشتم در شهرستان بافت روزنامه ای را منتشر کنم . شاید 5 یا شش سال پیش بود که مقدمات کار را تهیه کردم ، این مقدمات رزومه کاری من بود که شامل : کلاس های متعدد ( خبرنگاری ، روزنامه نگاری ، روابط عمومی ، افکار عمومی و....)  و کارهای مطبوعاتی من در جراید استان و کشور بود که تحویل اداره کل فرهنگ و ارشاد اسلامی استان کرمان شد.

نام هفته نامه را " یاد یار " انتخاب کردم ، چقدر منتظر مجوز انتشار آن بودم ، هر هفته  به اداره فرهنگ و ارشاد مراجعه می کردم و این انتظار فرهنگی از بابتی برایم شیرین بود ، زیرا باعث شده بود که بیشتر مطالعه کنم ، بنویسم و تجربه اندوخته کنم.

و چند روز پیش این انتظار ، اینگونه برایم رقم خورد :

                                                       جناب آقای حمید هرندی

بازگشت به درخواست جنابعالی مبنی بر اخذ امتیاز نشریه " یاد یار " به اطلاع می رساند ، پرونده تقاضای مزبور ، در جلسه مورخ 5/10/90 هیأت محترم نظارت بر مطبوعات مطرح و با آن مخالفت گردید.

                                                                          پدرام پاک آئین

                                                       مدیر کل امور مطبوعات و خبرگزاری های داخلی

بله هم ولایتی عزیز ، ملاحظه کردید ، دوستان  دستی بالا زده اند و اینگونه بر دستشان ترکه مخالفت زده اند!  

 و این روایت تلخ  برای ما بافتی ها ادامه دارد و دوستان  یکی از عوامل عدم توسعه بافت را  در همین برخوردها ، تبعیض ها  وبی عدالتی ها جستجو کنند.

راستی به نظر شما در پاسخ نامه آقای پاک آئین چه بنویسم ؟ آیا دلیل مخالفت آنان را بخواهم ؟ آیا کورسو امیدی را برای قلم من در آسمان فرهنگ بافت می بینید؟

شاید هیچ وقت پاسخ نامه آقای مدیر کل را ندهم ، زیرا من همواره انشا نوشته ام و دیکته نویس خوبی نیستم ،ولی پاسخ نامه اش را در همین وبلاگ خودمانی خودمان می نویسم ، خدا را چه دیدی شاید ایشان وقتی واژه عدالت را در اینترنت جستجو کنند ، آن را پیدا کنند :

 

                                       به نام خدا

جناب آقای پدرام پاک آئین

مدیرکل محترم امور مطبوعات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی

انتظار نداشتم از جنابعالی که نامتان پدرام است و فامیلتان پاک آئین ، این خبر نا پدرام  بدستم برسد.

وقتی به نام و فامیل زیبا و پر معنای شما نگاه می کنم و می خواهم شما را خطاب کنم  و دلیل مخالفت شما را جویا شوم ، قلمم دلش می گیرد و جوهرش به جوش می آید که چرا این قلم که می توانست و می تواند در خدمت فرهنگ این مرز و بوم باشد ، باید توسط شما از شعر وشعور باز ماند و محروم از نوشتن شود؟

آیا برای قلم زنی در عرصه مطبوعات سابقه ای بیش از 20 سال کفایت نمی کرد ؟ آیا گذراندن کلاس ها و دوره های روزنامه نگاری و روابط عمومی  متعدد  برای نوشتن در عرصه ای به وسعت یک استان بضاعتی اندک بود ؟ آیا نیاز نبود جوهر قلم کسانی که افتخار انتشار روزنامه را از شما گرفتند با قلم حقیر یک سبک و سنگین بشود .

جناب آقای پاک آئین

قلم من پدرام بود و جوهرش آئین پاک داشت ، این قلم می خواست در عرصه فرهنگی شهرستان بافت کرمان  به نام " یاد یار " بنویسد و  شما پس از سالها انتظار در سه  سطر به مانند یک لیوان اب خوردن با انتشارش مخالفت کردید.

باکی نیست ، من از آن دلگیرم که کسانی از شما مجوز انتشار روزنامه گرفتند و می گیرند که در یک مطلب کپی شده از اینترنت چندین غلط املایی دارند و  روزنامه آنان روزی نامه است و هزار اما و چرا ! 

راستی ! آقای پدرام

اگر چه راه ناپدرام باشد     بپدر آمد چو خوش فرجام باشد

این حق من است که دلیل مخالفت شما را با انتشار روزنامه " یاد یار " بدانم و امیدوار باشم که در این خصوص تجدید نظر شود.

                                          با تشکر حمید هرندی  

یاد" یاد یار " بخیر.  چه آرزوها برایش داشتم  .                 

 

 

نگین اقطاع

 

مسئوایت هر کاری را فقط به دست کسی بسپارید که ثابت کرده است از عهده آن بر می آید

این شعار زیبا بر پیشانی پیش شماره دوهفته نامه " نگین اقطاع " بافت  درج شده است و  چنین به نظر می آید با درج این شعار، صاحب امتیاز و مدیر مسئول " نگین اقطاع " این ادعا را دارند که از عهده این مسئولیت آن هم در شهرستانی که زبانزد هوش و استعداد و فرهیختگی  است ، بر می آید.

من هم مانند دیگر همشهریان از انتشار یک رسانه مکتوب در گستره شهرستان بافت خوشحال شدم و منتظر بودم تا نخستین شماره آن که معمولاً مدیر مسوول و صاحب امتیاز آن با مخاطبان صحبت های  ابتدایی را می کند و از اهداف انتشار و راه های پیشرو سخن به میان می آورد، را ببینم.

ضمن تبریک  به خانم نجفی و دست اندرکاران این دو هفته نامه ، که  رسالت فرهنگی سنگینی  را در شهرستان بافت با انتشار این دو هفته نامه به عهده گرفته اند. لازم می دانم  قبل  از اینکه این عزیزان قلمشان را جوهر کنند ، نکاتی را  خدمت این دوستان به عرض برسانم :

نخست اینکه این دوستان  باید بدانند انجام کار فرهنگی در شهرستان بافت ، کاری بسیار دشوار و سخت است ، زیرا : شهرستان بافت ، شهرستانی فرهنگی  و مردم اندیشمند آن  قشری ادیب ، فرهیخته ، هوشمند و نکته سنج هستند و بر این اساس روزنامه یا هفته نامه هایی که در آن منتشر می شوند  ،  باید زیبنده این مردم فرهیخته باشد.

نخستین شماره " نگین اقطاع "  که می بایست وزین ترین  و پر محتواترین شماره آن باشد ، متأسفانه  در حد نقد کردن هم نیست ، این شماره به یک روزنامه  دیواری که در دبستان و برای هم شاگردی های همان مقطع تهیه می کردیم ، شباهت دارد.

به نظر من خانم نجفی در نخستین قدم ، می بایست برای نام دوهفته نامه  یک فراخوان در هفته نامه " آوای بافت" منتشر کند تا نام وزین تری را برای دو هفته نامه اش انتخاب کند.

نمی دانم چرا این جریده نگین انگشتری دوره قاجار شده است ؟ چه اشکال داشت لااقل اگر نگین هست همان نگین بافت باشد تا  نگین اقطاع؟

کادربندی ، طراحی ، حاشیه بندی و... دو هفته نامه آنقدر ابتدایی و نازل می باشد که حرفی برای گفتن ندارم و توصیه می کنم دست اندرکاران این جریده در همین ابتدای راه از کارشناسان آگاه به این تخصص ها بهره ببرند.

پیش شماره " نگین اقطاع " کپی نامه ای بیش نیست و دو سه مطلب بیش ندارد که آنها از سایت ها و منابع دیگر کپی برداری شده اند و بهتر بود مدیر مسوول محترم پس از انتشار نخستین شماره به درج تبریک و تهنیت ها بپردازد.

قصد ندارم در نخستین گام ، این جریده را به باد انتقاد بگیرم  ، ولی با آنانی هم که می گویند در اول راه هست و تجربه ندارد ، مخالفم ، زیرا برای کسی که این جرأت را به خود داده است در شهرستان فرهنگی بافت  روزنامه منتشر کند ، قابل توجیه نیست که در این سطح ابتدایی جریده اش منتشر شود ! 

 کسی که روزنامه یا هفته نامه ای را قصد دارد منتشر کند ،  با کوله باری از تجربه ، مطالعه و نوشتن در این راه قدم می گذارد و به این خود باوری  رسیده است  که توان این را دارد که روزنامه ای را منتشر کند ، پس نداشتن تجربه قابل توجیه نیست.

دوستان نگین اقطاع باید بدانند، اهمیت قلم و نویسندگی برای مخاطبان فرهیخته  شهرستان بافت ، جایگاه ویژه ای دارد ، سرکار خانم نجفی که خودشان خبرنگار هم بوده اند ، بیش از من می دانند که چه رسالتی دارند  و قدر مسلم با دیدن نخستین دو هفته نامه ، خودشان هم  به عنوان یک مخاطب راضی نیستند.
امیدوارم در ادامه راه از قلم اهالی دو هفته نامه " نگین اقطاع "  آگاهی و دانایی منتشر شود و جریده این دوستان مانند نگینی بر تارک فرهنگ این مرز و بوم بدرخشد.     حمید هرندی

 

 

 

خبر فوری

 

در یک پدیده نادر و استثنایی در دو روز گذشته ، قطرات آبی شکلی از آسمان کرمان شروع به ریزش کرد ه است ، یک منبع آگاه در خصوص این پدیده عجیب می گوید : بر اساس  تحقیقات میدانی و مشاهده فیلم های راز بقا ، نام این قطرات ، باران می باشد و هر چند سالی یک مرتبه  به میزان ناچیزی این قطرات در کرمان می بارد.

 بسیاری از مردم کرمان که تا به حال این پدیده را ندیده اند ، از شوق دیدن این قطرات آب  به خیابان ها ریخته اند و برف پاک کن های خودروهای خود را از سر شوق به حرکت در آورده اند.

یک کارشناس که در خصوص این پدیده مطالعاتی دارد به خبرنگار ما گفت : در دو روز گذشته 21 میلی متر از این قطرات در کرمان و 6/8 میلیمتر در بافت باریده است.

بنیاد فرهنگی بافت و تحقق یک آرزو

 

سال های سال است که بافتی های مقیم کرمان ، در حسرت یک خانه و کاشانه  ، یک  ماوا ، یک محفل انس و  دوستی و یک عرصه عرضه اندام در شهر کرمان هستند .

از حال همدیگر بی خبریم ، در جریان گرفتاری های همدیگر نیستیم ، نمی دانیم  در این شهر بی درو دروازه چکار می کنیم ، آمار ما در این شهر چند خانوار ونفر هست ؟  برای چه از شهر و کاشانه خود به اینجا آمده ایم ؟ چگونه  در شادی ها و گرفتاری ها  ، همدیگر را با خبر کنیم ؟  و هزار اما و سوال که چرا تا به حال یک مکان و خانه  در شأن و مرتبت همشهریان فرهیخته نداشته ایم که هراز گاهی در آن جمع شویم و خاطره های بافتی بودنمان را در آن  تعریف کنیم و با افتخار زادگاهمان را برای آنانی که خار در چشم دارند و این روزها با حرف های واهی ، چشم دیدن ما را ندارند ، به رخ بکشیم .

مراسم پرسه  و عزاداری شده است وعده ملاقات ما ، پرسه تا پرسه همدیگر را می بینیم  و در حقیقت انجمن بافتی های مقیم کرمان همواره در مراسم پرسه معنی پیدا کرده است.

در این یکی دو سال گذشته همایش هایی در کرمان برگزار کردیم و خوشبختانه جمع کثیری از همشهریان را گرد هم جمع کردیم  و بدنبال این بودیم که انجمن بافتی های مقیم کرمان را راه اندازی کنیم .

کارهای مقدماتی را تا حدودی انجام دادیم ، قشر وسیعی از همشهریان را با آدرس و تلفن هایشان  شناسایی کردیم و بدنبال این بودیم که قبل از تشکیل این انجمن ، باید یک محل و ساختمان  داشته باشیم.

خوشبختانه این افتخار را دارم که از طریق این وبلاگ به اطلاع عموم همشهریان برسانم : که آن آرزو و رویا در حال شکل گیری است و در آستانه واگذاری 3000 متر مربع زمین در بولوار آزادگان برای راه اندازی " بنیاد فرهنگی شهرستان بافت " هستیم.

این بنیاد می تواند ، در آینده کانون شعر و شعور باشد ، دل آرام و سنگ صبور باشد ، جایی باشد برای درد دلهایمان ، برای تسلی خاطر و جدایی هایمان ، پناهگاهی باشد برای روزهای بی پناهیمان ، محفل گرمی باشد برای فشردن دست هایمان  ، دست هایی که به هر دلیل تا به حال در هم گره نخورده اند و صدایشان را کسی نشنیده است.

این محل می تواند فرهنگی باشد برای فرهنگیان ، مرکز علمی باشد برای فرهیختگان ، پایلوتی باشد برای پزشکان،  خانه ای باشد برای نمایندگان ، پلی باشد برای ارتباط ، کانون گرمی باشد برای  سرما زدگان و از همه مهمتر قلبی باشد برای قلب هایمان ، قلب هایی که در آن دوست داشتن و ترویج مهربانی ها را بهتر از همه قلب های دنیا در آرزویند.

برای این بنیاد خیلی برنامه ها را ردیف کرده ایم که  در همه آنها سهیم وشریکیم و برای راه اندازی آن به کمک همه شما مهربانان نیازمندیم.

تقاضای ابتدایی ما در اول راه این است : که  هر کرام از شما 10 تا 20 نفر از همشهریانی را که می شناسید، به ما معرفی کنید تا قدم اول که همان شناسایی و ارتباط با هم می باشد برداشته شود.

شما مهربانان می توانید از طریق وبلاگ ، ایمیل یا تلفن بنده  اقدام کنید و این مشخصات را در اختیار ما بگذارید:

نام و نام خانوادگی ، آدرس محل کار و سکونت ، آدرس ایمیل ، شماره تماس  ، تحصیلات  و.....

 

حکایت یا قباحت

 

                               نقدی بر ساختمان پزشکان دکتر فرزین خواجه

در یک روز سرد زمستانی برای گرفتن نوبت پزشک ، به ساختمان پزشکان دکتر خواجه بافت مراجعه می کند ، عده ای  از بیماران و همراهانشان که از روستاها و شهرهای دیگر برای درمان به این مجتمع پزشکی آمده بودند ، در کنار بخاری گرم در داخل سالن انتظار سفره غذای خود را پهن کرده و مشغول غذا خوردن بودند ، ابتدا یکه می خورد و تصور می کند اشتباهی آمده است ، اما وقتی چشمش به تابلوهای پزشکان متخصص می افتد ، باورش می شود که اینجا ساختمان پزشکان متخصص دکتر خواجه  بافت است.....

این  بخشی از گزارش درج شده در روزنامه حکمت بافت در تاریخ دوشنبه 26 دی ماه به شماره 157 می باشد که با بوق و کرنا درج شده است و به آن فخر فروخته ایم که ساختمان پزشکان فرهیخته و متخصص بافت ، کاروانسرایی است که چون سرویس عمومی  ( دستشویی)  در شهر نیست که  بیماران بتوانند در آنجا خود را پاکیزه کنند ، و یا خود را گرم کنند و غذایی بخورند ، در همه زمینه ها سرویس دهی دارد....

اینکه این ساختمان  امکانات رفاهی دارد ، بحث دیگری است  و اگر نداشت جای تعجب دارد ، ولی سووال این است :

آیا در شآن شهرستان بافت و پزشکان فرهیخته این مجتمع می باشد که قبل از ویزیت بیماران  ، در سالن انتظار چشمشان به سفره پهن شده در کف سالن و دیگر صحنه ها  از قبیل استراحت و شاید لم دادن بیفتد  ؟

بهرحال این مجتمع  ساختمان پزشکان بافت است و هر روز صد ها نفر بیمار که هر کدامشان  می توانند ناقل یک ویروس و بیماری باشند ، به آن مراجعه می کنند ، آیا از لحاظ بهداشتی  خود پزشکان محترم این مجتمع چه پاسخی دارند ؟

آیا  درج  این گونه گزارش ها ،  مردم بافت را جامعه ای عقب افتاده معرفی نمی کند ، که سفره غذایشان را در ساختمان پزشکان پهن می کنند ؟

آن عزیزی که این گزارش ر ا با آب و تاب و لعاب نوشته است  ، می توانست از زاویه ای دیگر به این موضوع نگاه کند و ضمن ارج نهادن به زحمات آقایان خواجه، پیشنهاداتی مبنی بر جمع کردن سفره های پهن شده بر کف این مجتمع  داشته باشد.

جان برادر ! ساختمان پزشکان ، مجتمعی است که  عده ای پزشک برای ویزیت بیماران دور هم جمع شده اند ، این مجتمع به علت مراجعه بیماران ، محیطی آکنده از میکروب و ویروس می باشد که سزاوار پهن کردن سفره غذا نیست !

ضمن تشکر از جناب آقای عین الله خواجه این فرهنگی پیشکسوت ، که از پیش آهنگان قدیم شهرستان می باشند و هدفی غیر از خدمت ندارند و همچنین تشکر از  جناب آقای دکتر فرزین خواجه  که در راه اندازی این مجتمع کمال تلاش را دارند ، به این دو بزرگوار پیشنهاد می کنم :

یکی از اتاق های این مجتمع را به ارباب رجوع  و بیماران اختصاص بدهند و با تکمیل  و تجهیز این اتاق ، سفره های پهن شده  در سالن  و دید رهگذران را که باعث استهزا و ریشخند بعضی ها می شود ، جمع کنند.

در این اتاق  می شود خستگی راه  و کوفتگی تن بیماران را با یک استکان چای داغ از تن بدر کرد و ضمن احترام به شخصیت آنان ، محیطی در خور نام پرآوازه پزشکان فرهیخته  شهرمان مهیا کرد.

 یادمان باشد : این شکل سرویس دهی به بیماران ، زیبنده  مردم فرهیخته بافت ، بیماران و جامعه پزشکی شهرستان نمی باشد .

 

بر طرف شدن مشکل سایت " بافت شهر من "

 

ضمن تشکر از دوستان و مخاطبان محترمی که دلواپس سایت " بافت شهرمن" بودند و با تماس ها ی مکرر علت باز نشدن سایت را جویا می شدند ، خوشبختانه مشکل سایت برطرف شده است و سایت با همان آدرس www.bafteman قابل دسترسی است.

بافت

   

 در گذشته نه چندان دور شهر ..... بافت پس از شهر كرمان بزرگترين شهر استان بود  ،‌ اما  چون بن بست  بود ،  با   همان امكانات  ابتدائي سر جايش   در جا   زد تا   ساير شهر ستان هاي استان از اين شهر پيشي بگيرند  ،اما برخلاف شهر اهالي آن كه از نظر استعداد و سخت كوشي و پشتكار  معروف و خيلي از آنها  ‌با طي درجات علمي نه در استان كه در كشور و نه در كشور كه در سطوح بالاي علمي در جهان شهرت دارند  . رشد کردند .

من هم مثل خيلي از هم ولايتي ها در پي امكانات به شهري بزرگتر و بعد به پايتخت كوچ كردم ، سال هاي اول هر سال چند بار و در سال هاي بعد سالي يكبار  و بالاخره هر چند سال يكبار نه به مناسبت ديدار از اقوام و آشنايان كه همدري با فاميل دوري كه  پير خانواده را از دست داده اند  و  كمتر  شركت در جشن عروسي  به زادگاهم مي­رفتم. حال همه چيز و همه كس در شهر من غريبه اند از بزرگان  اصيل شهر از مشهدي و كربلائي و حاجي و اوستا و .... مسگر و آهنگر و نجار و كفاشي   كه كار كشيدن دندان را انجام مي­داد   و كيسه كش حمام  كه پسر بچه ها را ختنه مي­كرد  ،  لوطي   و طبال  و    تار   زن     و خانم عشقي   با رقص آفتابه اش و كوليها و  ... خبري نيست ، همه رفته اند و انگار شغل آنها هم با خودشان رفته است .

 از مدتها قبل تصميم به رفتن سر مزار پدر و اقوام مدفون در شهر   را داشتم تا بالاخره  شركت در جلسه ختمي در شهر كرمان بهانه اي شد تا به كرمان و از آنجا به بافت بروم   ؛    پس از شركت در جلسه  ترحيم  در كرمان به اتفاق همسر و فرزندم عازم بافت شديم ، فرزندم كه خيلي چيزها از شهر شنيده بود ، بي صبرانه مشتاق رسيدن به شهر بود ؛ وقتي پرسيد كي وارد شهرمي­شويم و پيش كي ­مي­رويم  ؟فكر كردم   قبلا" پدر و مادر و خواهر و .. و.. و.. همه منتظر بودند ، به او گفتم : كمتر از نيم ساعت  دیگرمي­رسيم ،   چون عجله داريم چند ساعت بيشتر در شهر توقف نداريم ،‌حرف عوض شد ، قبلا" راه به نظر من و منتظرين خيلي زياد بود ! اما حالا چي ؟ ! هيچي ، يك چشم به هم زدن رسيديم، قصد نوشتن تاريخ ندارم، منظور نوشتن خاطرات كوتاهي است تا  فرزندان بافتي بخوانند .

 آره بچه بوديم و با پدران بچه هاي امروزي بافتي زير درختان گردوي تنومندي كه چندين بچه به هم دست مي­داديم  و دور درخت گردو حلقه مي­زديم ، بازي مي­كرديم ، بازي شهر ما با ساير بازي ها متفاوت بود ، توپ نبود ، بچه ها با گلوله كردن پارچه، كره اي به شكل توپ درست مي­كردند و فوتبال بازي مي كرديم توپ پارچه اي دوامي نداشت مجبور بوديم سراغ بازي بعدي برويم ،‌بازي بعدي چپل بازي بود . وسايل اين بازي زياد بود ، وسيله بازي يك تكه چوب دستي بزرگ   و تكه ديگر چوبي        به اندازه 20 الي 30 سانت بود كه بايد بازيكن   با چوب بزرگ  به   تكه چوب كوچك ضربه بزند تا ، چوب كوچك  كمي به هوا پرتاب شود و سپس با ضربه محكم ديگري ،چوب كوچك را به نقطه دوري  پرتاب كند ؛ برنده اين بازي كسي بود كه فاصله بيشتري  چوب را پرتاب كرده باشد نمي­دانم امروز چنين بازي هست     يا نه ؟!ظاز اين  بازي خسته مي­شديم ، سراغ بازي سنگ شيشو يا سنگ شش مي­رفتيم ؛

وسايل اين بازي هم زياد و مجاني بود . هر بازیكن با تعداد 6 قطعه سنگ كوچك بازي را شروع مي­كرد و روش اين بازي هم اين بود كه هر بازيكن سنگهاي خودش بازي خسته مي­شديم سراغ گوچفته و يا گوقار مي رفتيم وسايل اين بازي هم تكه اي چوب و توپ بود كه يك نفر با با پرتاب توپ به هوا و ضربه زدن با چوب ، توپ  را  به طرف بچه ها ئي كه با او فاصله داشتند ، مي­فرستاد و هر كس  توپ را در هوا مي­گرفت مي­بايستي پرتابگر بعدي باشد اين بازي هم دوام نداشت ،سراغ بازي بعدي مي­رفتيم  اين    بازي هم هزينه نداشت هر  يك از بازيكنان تكه سنگي داشتند ،يكي سنگ را پرتاب مي كرد  بعدي مي بايست سنگ اولي را هدف قرار دهد ، اگر سنگ به سنگ برخورد نمي­كرد ، بازنده مكلف بود تا     محل سنگ طرف  ، به طرف بازي  كولي بدهد و ... و بازي هاي ديگر  . بچه ها باهوش و شيطنت بچگي خود را داشتند بچه ها شيطنت داشتند خيلي هم شيطون بودند ولي بي ادب اصلا" .   حالا سراغ بازي بعدي مي­رفتيم بازي بعدي قايم موشك داخل درختان توت   و بيد و سنجد تنومند بسيار قديمي و توخالي بود و  كه بازماندگان قديمي بافتي ها يادشان هست و يادش بخير كه بدانيد آب رودخانه از تنها خيابان سرتاسري شهر رد مي شد  ­ . باغات و مزارع سرسبز و درختان قديمي وجوي مملو از آب صاف و روان  ، زيبائي طبيعي خاصي داشت  .  استفاده از آب هم مقررات خودش را داشت در روزهاي خاصي آب نهر براي  آبياري  باغات شهر كه مملوء  از درختان خيلي مرغوب هلو ، شليل و انار و انگور و زرد آلو   و گردو  و  بادام  و ميوه هاي متنوع ديگر حتي سماق بود، صرف     مي شد و بقيه روزها هم آب براي آبياري مزارع گندم و جو خالصه انتهاي شهر .،،اما  بچه ها آرزو داشتند جلوي آب براي آبياري باغ هاي شهر بسته شود تا بتوانند از داخل حوضچه ها   ماهي بگيرند ؛    از آن درختان و باغات حتي درخت سماق هم براي تجديد خاطرات  باقي نمانده است ، درختان وسط شهر و نهر آب  براي  خيابان كشي و مدرن شدن شهر از بين رفتند و آب هم براي مصرف جمعيت زياد داخل لوله رفت و نتيجه را امروز همه مي­بينند ؛ با اينكه سالهاي زيادي از شهر رفته بودم ولي هر خرابه­اي ،  كه زماني باغ و منزل فلاني بود و هر جائي كه آثار درخت قطع شده را داشت خاطراتي را در ذهنم زنده كرد  همه خاطره اما افسوس و صد افسوس ... ، فرزندم گفت  :منزل پدريمان كجاست ؟ تغيير چهره شهر باعث شد تا با ترديد وارد كوچه زادگاهم بشويم باورم نمي­شود از مشهدي .... و كربلائي  و ...  ... ديگر همسايگان   خبري نيست ، چهره ها همه نا آشنا بودند خانه ها   همه خرابه و باغات سرسبز تبديل به شهر عطش زده و سوخته اي شده و درخانه هاي متروكه  قديمي شهر كه هسته اصلي شهر بود  به ندرت روستائياني كه تازه به شهر آمده بودند زندگي مي­كردند با افسوس و دنيائي از غم و خاطره شهرم را ترك كردم . مدتي در شهر و به  خاطرات گذشته فكر كردم و همه حتي خودم  را در خرابي شهر مقصر كردم واز شهر خارج شدم وبا وارد شدن به تهران به زندگي گذشته خود بازگشته و شهر مظلوم خود را فراموش كردم .،

حالا كوتا مسافرتي ديگر و ابراز احساسات ديگر .

 

                                                                                    ناصر نادري وكيل دادگستري