خرمن موهای مشکی و دستهایی که هرازگاهی ، این خرمن را چنگ می زد ، صدایی مهربان ، که رشته هایی از پند و اندرز در آن گره خورده بود ، سیمایی جذاب که تبسمی همیشگی  بر آن نقش بسته بود ،  یک حُب و حیای خوشایند ، در رفتار ،کردار و گفتارش نهفته بود ، وقتی  گلبرگ و گل را درس می داد ، انگاری بوی ادکلن خوشبویش  ،فضا را عطرآگین می کرد.

وقتی در  سال های دور ، خاطرات ماندگارم را ورق می زنم ، دبیر درس گیاه شناسی ام ،در جای جایش ، ریشه دوانده و هنوز که هنوز است ، دلم می خواهد درسم بدهد ، از گیاه و گل و گلبرگ بگوید ، هنوز که هنوز است با این همه سن و سالی که دارم ، وقتی ایشان را می بینم ، دلم می خواهد برای هر کاری از او اجازه بگیرم.

امسال وقتی برای انتخابات شوراها کاندیدا شدم ، دربدر دنبال ایشان بودم ، تا از او رخصت و اجازه بگیرم ، تا اگر اجازه داد ، شاگردش وارد این کارزار انتخاباتی بشود .

وقتی سلامش کردم ، یک برقی در چشمان پرنفوذش ،من را به شوق آورد ، در آغوشم گرفت و اشک ریخت  و من هم.

گفتم اگر اجازه می دهید ، قصدم حضور در شورای شهر بافت هست ، چه واژه های زیبایی بین من و او  رد و بدل شد.

آقای احمد دهقانی ،برای من دبیری تمام نشدنی است ، شاید این شور و شیدایی زیست محیطی این روزهای من ، یادگار ایشان باشد.

کاش  غبار سپید گچ ها، فقط بر موهایش نشسته بود ، اگر اینگونه بود ، هر روز سپیده صبح ، برایش شاگردی می کردم و غبار از موهایش می زدودم. شاگرد شما حمید هرندی