در روزی بهاری که چتر زیبای درختان اقاقیا و شکوفه های خوشبویش  با باران شسته می شد ، در محیطی صمیمی قرار شد ، دو جوان  بار زندگی را با یکدیگر حمل کنند.   

نگاه کردن به زندگی در زیر بارانی که سهراب گفته بود ، چتر را باید بست ، زیر باران باید رفت  چشمها را باید شست،.... برایم خوشی دو چندانی داشت .

مراسم عقدبندان مانند دیگر مراسم اینگونه در حال برگزاری است ،  عروس خانم  نگاهش را به آیه های  قرآن مجید  متصل کرده است ، شرم و حیا در نگاه آقا داماد موج می زند ، پدر ها و مادرها در دلشان دریایی از زندگی باسعادت برای این زوج جوان موج می زند ، برخود من هم هیجانی ناشناخته  (که در دستان لرزانم نمود پیدا کرده است )  غالب شده .

عاقد با نام خداوند متعال سخن را آغاز می کند ، او من و پدر عروس خانم  را در کنار خودش فرا می خواند ،  حسی عجیب در من قصد غوغا دارد .

عاقد از پدر عروس و داماد اجازه می خواهد ، که وکالت داشته باشد تا خطبه عقد را جاری کند ، پدر عروس خانم این وکالت را می دهد و نوبت من فرا می رسد .

عاقد می گوید : پدر آقا داماد هم این اجازه را می دهد  تا وکالت داشته باشم خطبه را جاری کنم ؟

فرصت را غنیمت می شمارم و به پاس احترام و ارج گذاشتن به مقام والای مادر ، بخصوص مادر پیوند عزیز که زحمت اصلی تعلیم و تربیت پیوند را بر دوش کشیده است ، اجازه می خواهم که وکالت پیوند و جاری شدن خطبه عقد را مادرش به عهده بگیرد .

در این لحظات بزرگ شدن پیوند از زمان جنینی تا کنون  ، بی خوابی ها ، مرارت ها و از خود گذشتن هایی که مادرش برای او کشیده است ، در ذهن و خاطرم می گذرد و برای یک لحظه این احساس به من دست می دهد که گوشه ای از آن همه تلاش ها را پاسخ داده باشم .

لحظاتی شگفتی در جلسه  حاکم می شود و عاقد از من می خواهد جایم را با مادر آقا داماد عوض کنم.

 یک احساس پاک اشک آلود در من ریشه دوانده ، یک احساس سبکی  و شیرین را دارم ، احساسی که با اشک های همسرم آمیخته شده است ؟

 نگاه پرسشگرش  را با عصاره و زلالی اشک هایم جواب می دهم .

در آمیزه ای از صمیمیت که باران هم به آن جلوه ای لطیف و بارانی داده است ، مراسم ادامه دارد.

و نوبت به مهریه می رسد ، اختیار را به پدر عروس خانم می دهیم  و ایشان هم به مهربانی اختیار را به ما می دهند  و در نهایت از ایشان خواهش می کنیم ، که مهریه را مشخص کنند .

پس از مشخص شدن مهریه از سوی ایشان ، از عاقد می خواهم قرآن مجید ، دیوان حافظ ، شاهنامه فردوسی ، بوستان و گلستان سعدی و فرهنگ دهخدا را نیز بر مهریه عروس خانم بیفزایند.

و مراسم عقدبندان ادامه دارد تا جایی که عاقد از عروس خانم وکالت می خواهد که در قبال یک جلد کلام الله مجید ، یک جلد دیوان حافظ ، یک جلد شاهنامه فردوسی ، یک جلد بوستان و گلستان سعدی و فرهنگ دهخدا و .....سکه کامل آزادی ایشان را به عقد دائمی پیوند هرندی در آورد ؟

و عروس خانم طبق معمول رفته اند گل بچینند ، وبرای دفعه دوم باز عروس خانم رفته اند ، گلاب بگیرند و صدای مردانه من پس از ندای خانم هایی که این واژه ها زیبا را تکرار می کنند ، شاید به ندرت صدایی باشد که گفت : عروس خانم رفته اند زیر باران تا شعر صدای پای آب سهراب را بخواند . آنجایی که سهراب گفت : چتر را باید بست ، زیر باران باید رفت ، جور دیگر باید دید...

اشک های پدر و مادر عروس خانم و اشک های من و مادر آقا داماد تحفه ترین هدیه ای بود که در پایان این مراسم تقدیم دو دلبند عزیزانمان شد.

امیدوارم زندگی توام با سلامتی و سعادت در انتظار این دو عزیز باشد.

از خانواده محترم و بزرگوار سیف الدینی که زحمات بسیار گرانقدری برای هرچه بهتر برگزار شدن این مراسم کشیدند ، صمیمانه سپاسگزاریم .

از پدر بزرگوار دختر و عروسم که همه سنگ ها را از جلو ما برداشتند و با تواضع و فروتنی مسیر را برای ما هموار کردند ، کمال امتنان و تشکر را داریم و از دیگر وابستگان  عروسم که برای این مراسم زحمات بسیاری کشیدند ، باز ممنون و سپاسگزارم.

و از عزیزانی که بر ما منت گذاشتند  و با قدوم مبارکشان بر جشن ما زیبایی و سرور را دو چندان کردند ، سپاسگزارم ، بخصوص عزیزانی که رنج سفر از راه های دور و نزدیک را به جان خریدند و ما را ذوق زده کردند ، نیز ممنون و متشکرم.